آسمانی شدن تنها راه رسیدن به معشوق/ از توسل به حضرت زینب(س) تا آخرین زیارت امام مهربانیها
تاریخ انتشار: ۹ مرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۲۳۰۲۴۰
هرکسی نمی تواند در راه عشق ثابت قدم بماند اما هستند مردان و زنانی که برای رسیدن به عشق ثابت قدم اند و در این میان، آن عشقی زیبا است که راه به آسمان داشته باشد.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل ازصبح توس؛ عاشق شدن آسان است اما عاشق ماند خیلی سخت تر و هرکسی نمیتواند در راه عشق ثابت قدم باشد اما هستند مردان و زنانی که برای رسیدن به عشق ثابتقدماند و در این میان، آن عشقی زیبا است که راه به آسمان داشته باشد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شنیدن قصههای عاشقانه همیشه جذاب و دلنشین است. داستان ماهم هر چند شبیه قصه اما واقعی است. روایتی از مردم همین شهر، مردی که برای رسیدن به معشوق خود دست از همه چیز می کشید و حتی به هزینه بسیاری میکند تا به معشوق برسد و در این راه جان خود را که عزیزترین گوهر انسانی است را می دهد.
این بار روایت «حسین محرابی» عاشقی که برای رسیدن به عشقش دست از همه چیز می کشد اما وقتی، باز هم به در بسته خورد دست به دامن حضرت زینب(س) شد تا به وصال معشوق خود برسد. عشق شهید محرابی، برعکس عشقهای امروزی که تنها لق لقه زبان است؛ عشقش واقعی بود آنچنانکه برای رسیدن به وصال هر کاری که مانع رسیدن شد از سر راهش برداشت تا سبکبال به سوی معشوق پرواز کند.
روایت زندگی شهید حسین محرابی روایتی واقعی از شهدای مدافع حرم است.شهید محرابی در سال 56 در نیشابور متولد شد و در سال 79 با بیبی مرضیه بلدیه ازدواج کرد که ثمره 14 سال زندگیاش سه فرزند به نامهای زینب 14 ساله، فاطمه 8 ساله و محمد مهیار 3 ساله است.
حسین محرابی سال 95 در روز شهادت امام رضا (ع) در منطقه «حما» دمشق به وصال معشوق رسید گفتگوی با مرضیه بلدیه همسر و زینب محرابی دختر بزرگ شهید محرابی انجام دادیم.
گلزار شهدا کجاست؟
صبح توس: چطور شد که شهید محرابی عزم رفتن به سوریه را گرفت؟
بلدیه: زمانی که جنگ تمام شهید محرابی ده سالش بود و همیشه این حسرت در دلش ماند که اگر کمی بزرگتر بود میتوانست در جنگ حضورداشته باشد. این دغدغه همیشه در زندگی ما پررنگ بود بهطوریکه دائم شبکه مستند و صحنههای جنگ را تماشا میکرد و به بهشت رضا که میرفتیم، مزار شهدا اولین مکانی که حضور ما بود حتی در مسافرتها هم، به ورودی شهر که میرسیدیم اولین سؤالش این بود گلزار شهدا کجاست؟
دختر شهید محرابی: هر زمان که میخواستیم برویم بیرون حتی اگر قصد رفتن بهطرقبه می کردیم، اولسری بهمزار شهدا می زدیم بعد به محل تفریحمان، زیرا بابا عاشق شهدا بود.
چطور اعزام شدند؟
بلدیه: از همان سالهای اولیه شهید بسیار دغدغه داشت که به سوریه برود و ایشان برای رفتن به سوریه آواره شهر شدند و هر جا که احتمال میداد میتواند به سوریه اعزام شود میرفت، وقتی میپرسیدم چند درصد احتمال رفتن میدهی میگفت یک درصد؛من میگفتم برای یک درصد آدم خودش را آواره نمیکند میگفت«حتی اگر نیم درصد هم بود بازهم میرفتم».
همسرم برای رفتن خیلی تلاش کرد و چون ایرانی بود اجازه نمیداد با گروه فاطمیون اعزام شود، ولی خیلی تلاش میکرد که بتواند برود و دائم از من خواهش میکرد برای رفتنش و حل شدند مشکلات رفتنش دعا کنم.
حتی در بحثهای خانوادگی وقتی من به شوخی عنوان میکردم شما با این اخلاقتان شهید نمیشود؛ چنان این حرف مرا جدی میگرفت که بلافاصله میآمد و از من عذرخواهی میکرد و وقتی میگفتم شوخی کردم میگفت نه تو رو خدا مرا ببخش.
دختر شهید محرابی: از وقتی پدرم تلاش کرد برود سوریه هر پنجشنبه ما مزار شهدا می رفتیم، صبح تا غروب حتی ماه رمضان با دهان روزه آنجا بودیم آنچنان با مزار شهدا آخت شده بودیم وهر زمان که پدر میگفت برای تفریح کجا بریم همه میگفتیم مزار شهدا.
بلدیه: با هزینه شخصی خودش بلیت تهران بیروت را تهیه کرد تا بتواند با بچهها حزبالله لبنان در جنگ سوریه حضور یابد اما نتوانست همراه آنها به جنگ برود، آنجا تنها توانسته بودحرم حضرت زینب را زیارت کند و برگردد.
صبح توس: وقتی دیدید شهید نتوانست به خواسته خود برسد شما چه عکس عملی نشان دادید؟
بلدیه: وقتی برگشت به او گفتم«به هر راه زدی نشد آواره شدی و حتی به لبنان رفتی قسمت نشد؛ روزت زیارت بود نه جهاد و شهادت دیگر تمام. تا اینجا کنارت بودم ازاینجا به بعد نه» ؛خیلی قاطع گفتم «دیگر نمیخوام هیچ حرفی از جهاد بشنوم».
شهید محرابی خیلی ناراحت شد و من حس کردم چشمانش پر اشک شد و گفت «من تازه رفتم ِاذن جهاد رو از حضرت زینب (س) گرفتم و مطمئنم ایشان مرا بهعنوان سربازش قبول کرد«.
اما نمیدانم چرا من آنجا باورم نشد اما برخلاف تصور من بهطور اتفاقی 20 روز بعد بهعنوان فرمانده گردان فاطمیون اعزام شد.
وقتی داشت میرفت من باورم نمیشد بروند و دیگر برنگرد، گفتم «میری تا پای پرواز و برمیگردی» اما خندید و گفت«انشا الله انشا الله بیبی (حضرت زینب) این دو سالی که من دربهدر شدم اجر جهاد و مزدم را میدهد«.
وقتی گفت «مزدم را میدهد» فهمیدم منظور از مزد همان شهادت است دلم خون شد.
شبش رفت زیارت امام رضا، وقتی برگشت گفت: «این آخرین زیارت من است من امشب توی بغل امام رضا بودم» پرسیدم «چطوری به این نتیجه رسیدی این آخرین زیارت است«.
گفت «با یک خادم آشنا شدم که چند روز قبل یک شهید مدافع را غسل داده بود و مرا دعوت به غذای حضرت کرده است و بعد بالای گلدستههای که از بچگی دوست داشتم مرا برد بعد هم دریکی از مکانهای از حرم که فقط علما میرفتند برده و آنجا آیتالله مصباح یزدی را دیدم و مرا بغلم کرده بعد به من گفت «شما به خواستهات میرسی ولی خیلی باید تلاش کنی و یک رزق معنوی زیادی بهت میرسد«.
من فهمیدم چه برداشت شهید محرابی از این رزق معنوی بزرگ داشت چیست اما گفتم «خب شما نماز شب میخوانید ولی باید مداومت داشته باشی«.
گفت: «رزق معنوی بزرگ نماز شب نیست که مرا محکم توی بغلش بگیرد منم میدانم تو هممیدانی این آخرین زیارت بود این اتفاقات برای هیچکس پیش نمیآید برود جاهای از حرم که من امروز رفتم چرا روزهای دیگر این اتفاق برای من نیافتد«.
آنجا بود که من قانع شدم اینیک زیارت عادی نبود همانطور هم شد این شد آخرین زیارت شهید محرابی تبدیل شد.
دختر شهید محرابی: من اعتراض کردم گفتم: «بابا همیشه تو با ما میرفتی زیارت چرا این دفعه تنهایی رفتی» بابا گفت: «نمیدانم چه شد بابا، من میهمان خاص بودم دیگر، آقا خاص منو دعوت کرده بود برای همین تنها دعوت کرده بود».
من گفت: «حالا که اینجوری شد فردا صبح باهم میریم زیارت که این آخرین زیارت نباشد».
شهید محرابی گفت: «باشه اگه توانستیم فردا میرویم».
نمیدانم چه اتفاقی افتاد که آن آخرین زیارت بابا شد.
گفتم: «بابا خیلی نامردی، داغ آن زیارت آخر به دل ما گذاشتید و مرا نبردی».
بابا گفت: «انشالله میایم انشالله یک روز باهم میریم حرم».
وقتی پیکر بابا را آوردند باهم وارد حرم شدیم گفتم: بابا گفتی باهم میریم حرم و حالا باهم آمدیم همراه با پیکر وارد حرم شدیم نماز خواندیم زیارت کردیم و با پیکر برگشتیم و این دلنشین ترین زیارتی بود که با بابا داشتم.
صبح توس: با همه این چیزها که دیده بود گذاشتید برود؟
بلدیه: قبل از اینکه شهید محرابی برود با او یک معامله کردم گفتم «اجر جهاد مال خودت اگر شهید شدی اجر شهادت برای من».
خندید گفت «خیلی زرنگی» نه جواب مثبت داد نه جواب منفی وقتی من اصرار کردم میخندید و میگفت «تو خیلی زرنگبازی درمیاوری این خیلی زیاد است» گفت: «جهاد مال تو شهادت مال من» گفتم «نه اجر جهاد مال خودت شهادت مال من».
صبح توس: در این 75 روز ارتباطتان چگونه بود؟
دختر شهید محرابی: ما با تلگرام با بابا در ارتباط بودیم به طوری که اگر چیزی میخریدم سریع عکس میگرفتیم و برای بابا میفرستادیم هر جا میرفتیم و هر اتفاقی و حال روزمان را برایش میگفتیم.
صبح توس: چگونه از شهادت شهید محرابی باخبر شدید؟
بلدیه: یک هفته قبل از شهادتش به ما گفت دیگر نمیتواند با ما در ارتباط باشد و نتش را قطع میکند نمیخواست با ما در ارتباط باشد مراسم شهادت امام رضا(ع)خانه پدرشوهرم بودیم آمدیم خانه تقریباً ساعت هفت و هشت شب بود مادر شهید «امید پارداد» شهیدی که شهید محرابی بسیار این شهید را دوست داشتند زنگ زد گفت «شوهرت حاجتروا شده» تا این را گفت من شوکه شدم.
سریع رفتم کانال جهادی سوریه را نگاه کردم دیدم نوشته شهید حسین محرابی شهادت مبارک و عکس لحظه شهادتش را گذاشتهاند.
حال من بد شد از صدای گریههای من همسایه پایینی آمد بالا بعد برادرهای شوهرهایم آمدند دائم میگفتند شهید محرابی مجروح شده اما من خودم میدانستم شهید شده است.
صبح توس: چطور شهید شدند؟
بلدیه: یکی از همرزمانش میگفت منطقه حما منطقه بسیار استراتژیکی است کسانی عملیات شرکت داشتند همه اهل مشهد بودند و از توان تاکتیکی بالایی برخوردار بودند. شب قبل از شهادت امام رضا(ع) دورهم جمع شده بودیم و بحث شهادت و اینکه اگر در جمع ما مشهدیها یکی شهید شود شهید امام رضایی میشود و معلوم نیست فردا کدامیک از ما شهید شود صحبت میکردیم که شهید محرابی با اطمینان کامل گفت «اون یک نفر منم مطمئنم».
خیلی با اطمینان حرف میزد کمی ناراحت شدم از اینکه شهید محرابی این حرف را زده است ظهر شهادت ما بالا پنج طبقه بودیم درگیری سنگین بودیم باوجودی که چند نفر دیگر در تیررس بودند اما تیر قناسه به قلب شهید محرابی اصابت کرد و او با یک یا ابوفضل عباس افتاد و شهید شد.
صبح توس: دیدار با رهبر داشتهاید؟
بلدیه: متأسفانه هنوز لایق نبودیم.
دختر شهید محرابی: من خیلی دوست دارم بیایند خانمان چون بابا گفته بود بعد از ائمه تنها کسی که شما باید حس کنید پدرتان است حضرت آقا هستند و من هر وقت عکس رهبر میبینیم انگار عکس بابا را میبینم.
سخن آخر
دختر شهید محرابی: در وصیتنامه بابا یک شعر بود.
در میزنم و کسی وانمیکند/ پس زودتر امام رضا را خبر کنید.
انتهای پیام/
منبع: دانا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۲۳۰۲۴۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پدر شهید جعفر بابازاده آسمانی شد
به گزارش خبرگزاری صداوسیمای استان آذربایجان غربی، رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران سلماس گفت: پیکر این پدر شهید در بردوش مردم قدر شناس سلماس تشییع و در مزار شهدای این شهرستان به خاک سپرده شد .
خانم پناهی گفت: شهید جعفر بابازاده در سال ۱۳۴۴در سلماس چشم به جهان گشود و بلافاصله پس از آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه های حق علیه باطل شد .
او گفت: شهید جعفر بابازاده در ۴اسفند ۶۲در عملیات خیبر و در جزیزه مجنون به درجه شهادت نایل امد و پیکر مطهر این شهید والامقام اول اسفند ۷۵تفحص و به خاک سپرده شد .
رییس بنیاد شهید سلماس گفت: این شهرستان ۷۲۸شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده و ۱هزار ۱۵۷پرونده جانبازی و ۱٠۴پرونده ازاده را در برگ زرین انقلاب اسلامی به ثبت رسانده است.